- کین جوی (تُ / تَ فَ)
انتقامجو، کینه جو:
چه جویی مهر کین جویی که با او
حدیث مهرجویی درنگیرد،
خاقانی،
رجوع به کینه جوی شود، جنگجو، دلاور، جنگ آور، رزمجوی:
ز گردان کین جوی سیصدهزار
سپه داشت شایستۀ کارزار،
اسدی،
بزد خیمه و صدهزار از سران
گزین کرد کین جوی و گندآوران،
اسدی،
به گرشاسب کین جوی کشورگشا
جهان پهلوان گرد زاول خدا،
اسدی،
رجوع به کینه جوی شود
چه جویی مهر کین جویی که با او
حدیث مهرجویی درنگیرد،
خاقانی،
رجوع به کینه جوی شود، جنگجو، دلاور، جنگ آور، رزمجوی:
ز گردان کین جوی سیصدهزار
سپه داشت شایستۀ کارزار،
اسدی،
بزد خیمه و صدهزار از سران
گزین کرد کین جوی و گندآوران،
اسدی،
به گرشاسب کین جوی کشورگشا
جهان پهلوان گرد زاول خدا،
اسدی،
رجوع به کینه جوی شود
